بدین وسیله من رسما” از بزرگسالی استعفا میدهم و مسوولیت های یک کودک هشت ساله را قبول میکنم. می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک هتل 5 ستاره است. می خواهم فکر کنم که شکلات از پول بهتر است،چون میتوانم آن را بخورم. می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم. می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم. می خواهم به گذشته برگردم،وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگ ها را،جدول ضرب را و شعر های کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیز هایی نمیدانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم. می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب و هستند. می خواهم ایمان داشته باشم که هرچیزی ممکن است و میخواهم که از پیچیدگی های دنیا بی خبر باشم . می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمیخواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،خبر های ناراحت کننده،صورت حساب ، جریمه و… می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم ،به یک کلمه محبت آمیز،به عدالت،به صلح،به فرشتگان،به باران،به… این دست چک من،کلید ماشین،کارت اعتباری و بقیه مدارک،مال شما. من رسما از بزرگسالی استعفا میدهم
[ دوشنبه 92/11/21 ] [ 5:35 عصر ] [ حانی و تنهایی ]